(مرد اونیه که قلبتو شارژ کنه نه سیم کارتتو)
برچسبها:
ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر
کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت
هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها
را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس
رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد.
از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟
فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند.
ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟
فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون
کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی......!!!
برچسبها:
هر جا که می بینم نوشته است...
خواستن،توانستن است...آتش می گیرم!
یعنی او نخواست که نشد!
برچسبها:
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
برچسبها:
من که به هیچ دردی نمیخورم …
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند...
برچسبها:
آرزویم این است که بهاری
بشود روز و شبت
که ببارد به تمام رخ تو بارش
شادی و شعف
و من از دور ببینم که پر از
لبخند است چشم و دنیا و دلت . . .
برچسبها:
گیرم که از حصار کوتاه
دلم ساده می پری ، با دیوار بلند خیالم چه می کنی . . . ؟
برچسبها:
سرم را شاید بتوانند دیگران گرم کنند
اما وقتی تو نیستی، هیچکس نیست دلم را گرم کند...!
برچسبها:
کسی که وقتی میخواد از خیابون یکطرفه رد بشه،
هم سمت راستو نگا میکنه هم سمت چپ...
دیوونه نیس... این هم از دشمن زخم خورده هم از دوست...
برچسبها:
تو درچشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات می کشاند به سویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افق های فردا
نگاه مه آلوده ی دیدگانت
تو دائم به خود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود می گریزی
تو آن ابر آشفته ی نیلگونی
چه می شد خدایا...
چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده ی خود
تو را می ربودم...تو را می ربودم
اگه گفتین این شعر از کیه؟؟؟؟!!!!
برچسبها: